امید برداشتن. ترک آز کردن. قطع امید کردن. ترک چشم داشت. طمع گسستن. رجوع به طمع گسستن شود: از دانه طمع ببر که رستی از دام. چون تو طمع از جهان بریدی دانی که همه جهان کریمند. رودکی. (منسوب به بایزید بسطامی). اگر می خواهد که ازین قال و قیل برهد و طمع جهانیان از ولایت وی بریده گردد چرا بنام سلطان خطبه نکند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 685). طمع چون بریدم من از مال خواجه زنش غرکه خود راکم از خواجه داند. ابن یمین
امید برداشتن. ترک آز کردن. قطع امید کردن. ترک چشم داشت. طمع گسستن. رجوع به طمع گسستن شود: از دانه طمع ببر که رستی از دام. چون تو طمع از جهان بریدی دانی که همه جهان کریمند. رودکی. (منسوب به بایزید بسطامی). اگر می خواهد که ازین قال و قیل برهد و طمع جهانیان از ولایت وی بریده گردد چرا بنام سلطان خطبه نکند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 685). طمع چون بریدم من از مال خواجه زنش غرکه خود راکم از خواجه داند. ابن یمین
حرص ورزیدن. آزمند گردیدن. چشم داشتن. امید بستن. طمع آمدن. طمع بستن. طمع افتادن. جعم. (تاج المصادر) (منتهی الارب). عسم. (فرهنگ اسدی خطی نخجوانی) : به خارپشت نگه کن که از درشتی موی به پوست او نکند طمع پوستین پیرای. کسائی. شام کنی طمع چو گیری عراق مصرت پیش است چو رفتی بشام. ناصرخسرو. با محنتش به نعمتش اندر مکن طمع زیرا ز نعمتش نشود دور محنتش. ناصرخسرو. آنچه دی کاشته ای میکنی امروز درو طمع خوشۀ گندم مکن از دانۀ جو. ظهیر. طمع کرده بودم که کرمان خورم بناگاه خوردند کرمان سرم. سعدی. طمع در آن لب شیرین نکردنم اولی است ولی چگونه مگس از پی شکر نرود. سعدی
حرص ورزیدن. آزمند گردیدن. چشم داشتن. امید بستن. طمع آمدن. طمع بستن. طمع افتادن. جعم. (تاج المصادر) (منتهی الارب). عسم. (فرهنگ اسدی خطی نخجوانی) : به خارپشت نگه کن که از درشتی موی به پوست او نکند طَمْع پوستین پیرای. کسائی. شام کنی طَمْع چو گیری عراق مصرت پیش است چو رفتی بشام. ناصرخسرو. با محنتش به نعمتش اندر مکن طمع زیرا ز نعمتش نشود دور محنتش. ناصرخسرو. آنچه دی کاشته ای میکنی امروز درو طمع خوشۀ گندم مکن از دانۀ جو. ظهیر. طمع کرده بودم که کرمان خورم بناگاه خوردند کرمان سرم. سعدی. طمع در آن لب شیرین نکردنم اولی است ولی چگونه مگس از پی شکر نرود. سعدی